به گزارش خودرونامه، نسلی از مدیران صنعتی در حافظه مدیریتی کشور وجود دارد که وزارتخانههای صنایع، معادن و فلزات و صنایع سنگین را نه بهعنوان دستگاهی اجرایی، بلکه بهمثابه نهاد سیاستگذاری توسعه میدیدند. مدیرانی که هم زبان سیاست را میفهمیدند و هم منطق صنعت را میشناختند و درک روشنی از مصالح کشور و جامعه داشتند. درباره دوران محمدرضا نعمتزاده، حسین محلوجی، هادی نژادحسینیان، اسحاق جهانگیری و غلامرضا شافعی مطالعه کردهایم و مهمتر از آن، آثار مدیریت آنان را در میدان عمل مشاهده میکنیم.
محمدرضا نعمتزاده نماد وزیری بود که صنعت را بهصورت زنجیرهای میفهمید؛ از مواد اولیه تا بازار. تصمیمهای او، اگرچه گاه پرهزینه و جسورانه بود، اما در چارچوب یک سیاست صنعتی مشخص اتخاذ میشد و به صنعت امکان برنامهریزی میداد. در دوره او، ثبات سیاستی جایگزین تصمیمات مقطعی شد و بخش خصوصی میدانست با چه قواعدی مواجه است.
حسین محلوجی نمونه یک تکنوکرات دقیق و آرام بود که معدن را نه منبع درآمد کوتاهمدت، بلکه پایه توسعه صنعتی میدید. تصمیمگیریهای او مبتنی بر داده، گزارش کارشناسی و نگاه بلندمدت بود و از همین رو، توسعه معدنی در آن دوره کمتر گرفتار هیجان، خامفروشی و بیبرنامگی شد.
هادی نژادحسینیان مدیری بود که بحران را میشناخت و ساختار را جدی میگرفت. توان هماهنگی بالای او میان دستگاههای مختلف و پیگیری دقیق در اجرا، باعث میشد تصمیمها در حد مصوبه باقی نمانند و به نتیجه برسند. او از آن دست مدیرانی بود که کمتر دیده میشد، اما اثرش در انسجام تصمیمات صنعتی کاملاً محسوس بود.
اسحاق جهانگیری سیاستمداری اجرایی بود که صنعت را در پیوند با اقتصاد کلان میفهمید. توان اجماعسازی، تعامل با نهادهای حاکمیتی و نگاه توسعهمحور او باعث شد سیاست صنعتی در خلأ طراحی نشود و با سایر سیاستهای اقتصادی کشور همراستا باشد.
غلامرضا شافعی نیز مدیری آرام، پیگیر و نهادساز بود که به فرآیندها بیش از افراد تکیه داشت. اعتماد به بدنه کارشناسی، پرهیز از تصمیمات نمایشی و نگاه بلندمدت به توسعه صنعتی، ویژگی اصلی مدیریت او بود؛ مدیریتی که ثبات را به وزارتخانه بازمیگرداند.
مقایسه این تجربهها با وضعیت امروز وزارت صمت، مقایسهای از سر نوستالژی نیست، بلکه یادآوری یک استاندارد مدیریتی است. امروز وزارتخانهای را میبینیم که بیش از آنکه سیاستگذار باشد، واکنشمحور است؛ تصمیمگیریها اغلب با تأخیر و احتیاط بیش از حد انجام میشود، ارتباط با بخش خصوصی مقطعی و تشریفاتی است و برنامهای روشن و قابل ردگیری برای آینده صنعت دیده نمیشود. مدیریت بحران اغلب پس از وقوع بحران آغاز میشود، نه پیش از آن.
انتظار امروز این نیست که همان افراد بازگردند یا همان شرایط تکرار شود. حداقل انتظار آن است که وزیر صنعت، معدن و تجارت، بخشی از آن درک سیاستگذاری، جسارت در تصمیمگیری و عقلانیت مدیریتی را داشته باشد. وقتی آثار مدیریت آن نسل هنوز در میدان اقتصاد کشور قابل مشاهده است، طبیعی است که جامعه صنعتی به مدیریتی با حداقل کارآمدی رضایت ندهد و توقع داشته باشد وزیر صمت، دستکم بیست درصد از توان، درایت و اثرگذاری آن مدیران را دارا باشد.