من نگرانِ تیک آف و دور زدن هواپیما و منتظرِ خاموش شدن علامت کمربند ایمنی بودم، ناگهان بغل دستیام که کنار پنجره نشسته بود گفت: میبینید این همه ماشین کف پارکینگ است و مردم را با قرعهکشی سرکار گذاشتهاند.
برای اینکه فوبیای سقوط هواپیما رها شوم با سوالِ او همراه شدم و گفتم: فکر میکنید چند خودرو در آن پارکینگ باشد؟
گفت: این چیزی که من میبینم ۵۰ تا ۶۰ هزارتایی میشود. تازه اگر پنجره آنطرف بودیم پارکینگ و سایپا را میدیدیم، آنجا هم حداقل ۶۰ هزار دستگاهی ماشين پارک شده بود.
گفتم: پس با حساب شما در این روزِ تعطیل باید ۱۲۰ هزار خودرو در این پارکینگها باشد.
گفت: به عنوانِ یک پزشکِ متخصصِ و جراح که رگ به رگِ مریض را میشناسد به شما میگویم که این حداقلش هست. خودشان ماشینها را با قیمت دوبرابری وارد بازار میکنند و نوبت به مردم میرسد باید در صف قرعه کشی بمانند.
نمیدانستم در پاسخ به این همسفر و استدلالهای محکم اما خلاف واقعش چه بگویم چرا که تجربه به من آموخته، قانع کردن چنین افرادی که نخبه بوده و تحصیلات عالیه دارند و در رشتههای غیر علوم انسانی، به تحصیل پرداختهاند، سخت است.
سایر همسفرانی که در دو ردیف هواپیما و کنار پنجره نشسته بودند همچنان مشغول عکس گرفتن و صحبت کردن درباره خودروهایی که کف پارکینگها قرار داشت، بودند.
با دیدن آن چند صد خودرو گمان میکردند، دهها هزار خودرو در کف پارکینگ دو خودروساز قرار گرفته است.
هرچه اعتراض نسبت به بخشهای دیگر نظام داشتند را نثار خودروسازان میکردند.
شنیدم یکی میگفت: به مردم میگویند خودرو نداریم و ۱۰ برابر یکی از این لگنها را میفروشند، آنوقت میبینیم که این همه خودرو احتکار کردهاند؟ مگر اینها مسلمان نیستند؟ نمیدانند احتکار حرام است؟ فقط بلدند به موی دختران ونک به بالا گیر بدهند و مردم آزاری کنند!
نمیدانم ریشه این همه خشم علیه خودروسازان در آن پرواز چه بود اما دانستم که صنعت خودرو کشور اولین مُشت خور نحوه حکمرانی و سیاستگذاری در کشور است. گویی هرچه فریاد در دل داشتند را میخواستند سر خودروسازان بریزند.
همسفر من گفت: قبول دارید خودروسازان دزد هستند؟
گفتم: تا اسم چه را بگذارید دزدی؟
گفت: همه مردم میگویند! همین پایین دیدید که ۱۲۰ هزار خودرو پارک شده بود.
گفتم: اگر جسارت نباشد همین مردم هم غالبا تصور میکنند جامعه پزشکان دزد هستند!
گفت: بگذارید عوام هرچه میخواهند به ما بگویند!
گفتم: پس بیایید صحبتهای عوامانه را کنار بگذاریم و با عدد و رقم حرف بزنیم.
ادامه دادم: هر خودرو ۱۲ متر مربع برای پارک نیاز دارد، این را در ۱۲۰ هزار خودرو ضرب کنیم میشود حدود یک میلیون و پانصد هزار متر مربع، یعنی چیزی حدود ۱۵۰ هکتار! فکر میکنید دو خودروساز بزرگ کشور چنین مساحتِ خالیای برای پارک کردن خودروها داشته باشند؟ تازه این رقم بدون محاسبه مساحت مورد نیاز برای خیابانهای مورد نیازِ تردد این خودروهاست!
کمی فکر کرد و گفت: شما کارمند ایران خودرو یا سایپا هستید؟
گفتم: نه
گفت: پس چکارهاید؟
گفتم: شغلی دارم که بیشتر مجبورم از مغزم استفاده کنم.
گفت: فکر میکنید چند خودرو آن پایین باشد؟
گفتم: حداکثر ۱۰ هزار دستگاه که تولید دو روز خودروسازان است.
گفت: جسارتا بیشتر از مغزتان استفاده کنید!
در این لحظه بود که صدای خلبان لحظاتی توجه مسافران را به خود جلب کرد اطلاعاتی درباره مسیر پرواز داد تا مسافران حقایقی درباره آنچه که در این پرواز خواهد گذشت را بشنوند.
علامت کمربند هم خاموش شد، در کریدور هوایی قرار گرفتیم و فوبیای این پرواز هم تمام شد. اما همسفرم هنوز سعی میکرد برایم استدلال بیاورد که خودروسازانِ داخلی چگونه بر سر مردم کلاه میگذارند و خونِ آنها را میمکند!
نویسنده: علیرضا بهداد
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست